جوابي كه مادرم به آيت الله جوادي آملي داد
آنجا خدا خيلي صبر زيادي به مادر داده بود من الان وقتي فكر ميكنم مي گويم مادر چه تحملي داشت و به روي خودش نياورد حتي يك قطره اشك هم نميريخت فقط فردا صبح كه به فرودگاه آمديم آيت الله جوادي آملي با يك گروهي از روحانيون آنجا بودند. وقتي مادر ايشان را ديد ناخودآگاه به طرفشان آمد و گفت: حاج آقا براي من خيلي دعا كنيد پسر اولم شهيد شده و الان به من خبري دادند كه فكر ميكنم پسر دومام هم شهيد شده.
آنجا آقاي جوادي گفتند حاج خانم شما كه يك شهيد داده بوديد نميگذاشتيد پسر دومتان برود مادر گفت من اگر ده پسر ديگر هم داشتم همه را ميدادم فقط تحمل آن را از خدا ميخواهم چون ميدانم اين راهي كه ميروند راه درستي است ناراحت نيستم اما بالاخره درد دوري و فراق سخت است و خدا صبر آن را به من بدهد من كه به پاي حضرت زينب هم نميرسم.
ما آمديم ايران و در فرودگاه از هم جدا شديم مادر را به معراج شهدا بردند تا علي را ببيند ولي من را نگذاشتند بروم. فرداي آن روز هم تشييع جنازه علي بود.
خاطره اولين نماز جمعه پس از پيروزي انقلاب
اولين نماز جمعه پس از پيروزي انقلاب كه به امامت آيت الله طالقاني برگزار شد، من به همراه مادر رفته بودم.
در بهشت زهرا يك جايي من از مادر عقب افتادم، مادر تعريف مي كرد «در حالي كه سرم پايين بود از جلوي انتظامات رد مي شدم ديدم جواني آمد و گفت مادر از اين طرف برو، من هم رفتم دوباره آن جوان گفت مادر از آن طرف برو و دوباره اين جريان تكرار شد.
يك دفعه من ناراحت شدم و گفتم اين چه وضع انتظامات هست من را به اين طرف و آن طرف مي بريد. سرم بلند كردم ديدم عليرضاست. خيلي خوشحال شدم و علي را بغل كردم.»
چون به خاطر شرايط انقلاب بعد از چند ماه بود كه همديگر را مي ديدند. بعد علي دست مادر را گرفت برد پيش دوستان خود و گفت بجه ها نگفتم من امروز مامانم را پيدا مي كنم.
نظرات شما عزیزان: